براي درك تفاوت اسپانيا با روسيه يا تفاوتهايي از اين دست، بايد تاريخ را از منظر يك محافظهكار كلاسيك دوآتشه ديد. محافظهكاري همچون فرانكو كه جنبش سرخها در اسپانيا را شكلي ديگر از قيام كينهتوزان و بردگان در برابر اشراف و مهتران ميبيند. قيامي براي برابري كه در درازناي تاريخ همواره وجود داشته و در عصر حاضر، تحت عناوين جديدي بازنمايي شده است. واكنش فرانكو در برابر اين قيام، واكنشي كلاسيك است. آنقدر كلاسيك كه شايد شكل مدرني از نزاع ميان روم و يهوديه در دوران باستان باشد. او جنگي دامنهدار با سرخها به راه مياندازد. جنگي كه هيچگونه رحم و اخلاقي برنميتابد. اينچنين است كه اعمال فرانكو در جنگ داخلي اسپانيا از نظر ما مردمان مدرن، بياخلاقي محض جلوه ميكند. اما از نظر فرانكو احترام به سنن و پيروي از رسم هميشگي تاريخ.
ژنرال در دوران صلح براي ادارهي جامعه طرحي ديگر ميريزد. «دولت ارگانيك» را پيشنهاد ميكند كه در آن خانواده و ارتباطات خانوادگي اساس تمام روابط اجتماعي را شكل ميدهد. اقتصاد و سياست بر همين مبنا سامان مييابد. در كنار آن طبقات اجتماعي امري بديهي فرض ميشود كه قرار نيست كسي سوداي از بين بردن و يكسان كردن آنها را در سر بپروراند. اگر مجلسي تشكيل ميشود بر مبناي همين طبقات اجتماعي و نفوذ اجتماعي آنها است؛ نه شيوههاي مرسومي چون رايگيري و رقابت حزبي. ايدئولوژي سياست خارجي او روشن است. دشمني تمام عيار با اتحاد جماهير شوروي كه به زعم فرانكو همهي آتشها از گور آن بلند ميشود و براي مبارزه با اين امپراتوري سوسياليستي، تفاوتي ميان هيتلر و آيزنهاور نميبيند و با هر دو ائتلاف ميكند. اما همانقدر كه براي مبارزه با «شيطان سرخ» مصمم است در جلوگيري از نفوذ به زعم خود، فراماسونري هم پابرجاست. تن به طرح مارشال نميدهد و بازار اسپانيا را انبار اجناس آمريكايي نميكند. ايدهآلش در اقتصاد، خودكفايي ملي است و اين خودكفايي هرچند كه در دوراني از حكومت فرانكو ضرباتي بر اقتصاد اسپانيا وارد ميآورد اما به واسطهي آن است كه صنعت اسپانيا در غياب رقباي آمريكايي و اروپايي جان ميگيرد و رشد صنعتي، شكلگيري بورژوازي مستقل از دولت را سبب ميشود. اين طبقه در دههي 1960 رشد بياماني در اقتصاد اسپانيا پديد آورد. يعني همان سالهايي كه شوروي به رهبري خوروشچف شكست مطلق طرحهاي كشاورزي-اقتصادي خود را تجربه ميكرد و آمريكا و اقتصاد آن تحت رهبري كندي و جانسون در گرداب ويتنام گرفتار بودند.
اين طبقهي نوظهور در اسپانيا همچنان كه انباشت پول در جيبهاي خود را تجربه ميكرد خواستههايي هم داشت كه مخالفت ژنرال با همين خواستهها و مظاهرشان بود. با اين حال مخالفت با اين خواستهها باعث نميشد ژنرال به اين نتيجه برسد كه كمر به حذف اين طبقه ببندد كه اگر چنين تصميمي ميگرفت مثل اين بود كه چاقو دستهي خود را ببرد. اين طبقه، خشونت گاه به گاه ژنرال و عمالش را تاب آورد و در عين حال رشدش متوقف نشد تا همان 23 نوامبر معروف كه نقش تاريخي خود را بازي كرد و اسپانياي جديد را شكل داد. اين همان طبقهاي بود كه روسيهي شوروي از آن بيبهره بود و لاجرم در مسيري انحطاطي افتاد. وضعيت عجيبي است. در عين حال كه بنا به اخلاق، هميشه هر شكل از استبداد نفي و تقبيح شده، اما گويي استبداد، اين بياخلاقي سياسي در هر اقليمي نتايج متفاوتي به بار آورده است. از ديد رسومي كه ژنرال فرانكو به آنها پايبندي نشان داده، علت اين تفاوت در همان كهنالگوي جنگ ميان مهتران با كهتران و جانبداري از يكي از اين دو گزينه خلاصه ميشود: مهتران يا كهتران. اما شايد ديدگاهي مدرنتر، تفاوت را در حفظ شيرازهي كلي اجتماع مدني ميبيند كه اهم آن اقتصاد است واگر سياستهاي هرچند خصمانهي حكمرانان بر مبناي حفظ اين شيرازه سامان يابد يا همسو با آن تعريف شود؛ آن وقت اساس زندگي اجتماعي پايدار ميماند و از روند تحولات روزگار، لرزهاي به خود راه نميدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر